کد مطلب:28117 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:139

توبه کردن عثمان در پیشگاه مردم












1212. تاریخ الطبری - به نقل از علی بن عمر، از پدرش -:پس از بازگشت مصریان، علی علیه السلام نزد عثمان آمد و گفت: سخنی بگو كه مردم از تو بشنوند و گواهِ بر آن باشند و خداوند نیز تغییر روش و توبه ات را ببیند؛ زیرا شهرها بر تو شوریده اند و ایمن از آن نیستم كه گروهی دیگر از كوفه بر تو در آیند و تو بگویی: «ای علی! به سوی آنان برو» و من نتوانم به سوی آنان بروم و تو را نزد آنان معذور بدارم، و [ نیز ]گروهی دیگر از بصره بیایند و بگویی: «ای علی! به سوی آنان برو» و چون نروم، چنین بپنداری كه با تو قطع رحم كرده و حقّت را سبُك شمرده ام.

عثمان، بیرون آمد و همان خطبه [ مشهوری] را خواند كه تغییر رفتار و توبه اش را اعلام می داشت. او برخاست و پس از حمد و ثنایی شایسته مقام ربوبی و الهی، چنین گفت:

امّا بعد، ای مردم! به خدا سوگند، عیب گیرنده شما عیبی نگرفت كه از آن بی اطّلاع باشم و هیچ كاری نكرده ام، مگر آن كه از آن آگاهم؛ امّا نفسم مرا سست كرد و فریبم داد و به بیراهه كشاند و من از پیامبر خدا شنیدم كه می گفت:«هر كه لغزید، باز گردد و هر كه خطا كرد، توبه كند و بر هلاكت، لجاجت نورزد؛ زیرا هر كس بر انحرافْ لجاجت ورزد، از راه، دورتر می شود».

من نخستین پندگیرنده ام. از آنچه كرده ام، استغفار می كنم و به سوی خدا باز می گردم؛ چرا كه همچون منی، دست می كشد و باز می گردد! چون [ از منبر] فرود آمدم، بزرگانتان نزد من آیند و نظر خود را به من ارائه دهند كه به خدا سوگند، اگر حقْ مرا به بردگی كشد، چون بَرده رفتار می كنم و مانند برده خوار می شوم و همچون برده ای می گردم كه اگر برده بمانَد، صبر می كند و اگر آزاد شود، سپاس می گزارَد؛ و راه گریزی از خدا نیست، جز آن كه به سوی همو باز گردم. پس، نیكان شما از نزدیكی به من سستی نكنند كه اگر دست راستم نپذیرد، دست چپم پیروی می كند.

در آن روز، مردم با او مهربان شدند و برخی از آنها گریستند و سعید بن زید به سوی او رفت و گفت: ای امیر مؤمنان! آنهایی كه با تو همراه نگشتند، پیوند با تو را بریدند. خدا را، خدا را درباره خودت [ در نظر داشته باش] كه آنچه را گفته ای، به پایان بری![1].

1213. تاریخ الطبری - به نقل از عبّاد بن عبد اللَّه بن زبیر -:مردم مدینه به عثمان، نامه نوشتند و او را به توبه فرا خواندند و حجّت آوردند و برایش به خداوند، قسم خوردند كه هرگز از او دست نكشند، تا آن كه یا او را بكشند، یا او حقوق الهی و واجبشان را ادا كند.

چون [ عثمان ] از كشته شدن ترسید، با خیرخواهان و خانواده اش مشورت كرد و به آنان گفت: رفتار این مردم را دیدید! چاره چیست؟ آنان نظر دادند كه [ باید] به دنبال علی بن ابی طالب علیه السلام بفرستد و از او بخواهد كه ایشان را از وی باز گردانَد و چیزی به آنان [ وعده] بدهد تا راضی شوند و آن قدر طول بدهد تا كمك برسد.

عثمان گفت: این مردم، تأخیر و بهانه تراشی را نمی پذیرند. آنان پیمانی را به من تحمیل می كنند و پیش تر نیز تعهّداتی نسبت به آنها داشته ام. پس، هر گاه این را به آنان [ وعده ]بدهم، از من می خواهند كه به آن وفا كنم.

مروان بن حكم گفت: ای امیر مؤمنان! همراهی با آنها، تا زمانی كه نیرومند شوی، بهتر از زیاد شمردن آنان در این مهلت اندك است. آنچه را خواسته اند، به آنان [ وعده] بده و تا می توانی به تأخیر انداز؛ زیرا آنان بر تو سركشی كرده اند و وفای به پیمانشان لازم نیست.

عثمان به دنبال علی علیه السلام فرستاد و او را فرا خواند و چون آمد، [ به او ]گفت: ای ابو الحسن! دیده ای كه مردم چه كرده اند و آنچه را من كرده ام، نیز می دانی و از این كه مرا بكُشند، ایمن نیستم. پس، آنان را از من باز گردان كه خدا را شاهد می گیرم كه از هر چه ناپسند می دارند، دست بردارم و خشنودشان سازم و حقّشان را از خودم و دیگران بگیرم و به آنان بدهم، حتّی اگر در این راه، خونم ریخته شود.

علی علیه السلام به او گفت: مردم به عدالتت نیازمندترند تا به كُشتنت. و من مردمی را می بینم كه تا راضی نشوند، باز نمی گردند. در شورش قبلی به آنان تعهّدی دادی و خدا را گواه گرفتی كه از همه آنچه ناپسند می دارند، باز گردی، و من آنها را باز گرداندم؛ امّا به هیچ یك از آنها وفا نكردی. پس، این بار، فریبم مده؛ چرا كه [ دارم ]از جانب تو، ادای حقّشان را به آنها قول می دهم».

عثمان گفت: باشد، به آنها قول بده؛ به خدا سوگند، بدان وفا می كنم.

علی علیه السلام به سوی مردم آمد و گفت: ای مردم! شما تنها حق را طلبیدید، پس به شما داده شد. عثمان می گوید كه حقّ شما را از خود و دیگران می گیرد و از همه آنچه ناپسند می دارید، باز می گردد. از او بپذیرید و قرارش را محكم كنید.

مردم گفتند: ما پذیرفتیم. از او برای ما وثیقه بگیر كه به خدا سوگند، ما به گفته بدون عمل، راضی نمی شویم.

علی علیه السلام به آنان گفت: «این، حقّ شماست». پس، بر عثمان در آمد و خبر را به او داد.

عثمان گفت: مهلتی میان من و آنان تعیین كن؛ زیرا نمی توانم آنچه را آنان ناپسند می دارند، یك روزه دگرگون كنم.

علی علیه السلام به او گفت: آنچه در مدینه است، مهلت نمی خواهد و آنچه از دیده غایب است، مهلتش رسیدن فرمان توست.

گفت: باشد؛ امّا برای آنچه در مدینه است، سه روز مهلت بده.

علی علیه السلام گفت: «باشد» و به سوی مردم آمد و ماجرا را به آنها خبر داد و میان آنان و عثمان، پیمانی نوشت كه:«عثمان، سه روز مهلت دارد كه هر چه را به ستم گرفته شده، باز گرداند و هر كارگزاری را كه [ مردم] ناپسند می دارند، بركنار كند». سپس در آن پیمان نامه، بزرگ ترین عهد و پیمانی را كه خداوند بر فردی از آفریدگانش می گیرد، بر گردن عثمان نهاد و گروهی از سرشناسان مهاجر و انصار را بر آن گواه گرفت.

پس مسلمانان از عثمان، دست كشیدند و باز گشتند تا وعده هایی را كه به آنان داده بود، عمل كند؛ امّا عثمان به آماده شدن برای جنگ پرداخت و سلاحْ آماده ساخت. پیش از آن [ نیز ]لشكری بزرگ از بردگانی كه بابت خمس غنیمت، سهم حكومت می شدند، فراهم آورده بود.

چون سه روز گذشت و او بر حالت پیشینش ماند و از آنچه مردم ناپسند می داشتند، هیچ چیز را دگرگون نساخت و كارگزاری را بركنار نكرد، بر او شوریدند.[2].

1214. الإمامة و السیاسة:عثمان، بیرون آمد و بالای منبر رفت و به حمد و ثنای الهی پرداخت و سپس گفت: امّا بعد، ای مردم! ناصحانم به من دروغ گفته اند و نفْسم مرا سست كرده است و شنیدم پیامبر خدا می گوید: «بر باطل، لجاجت نورزید كه باطل بر دوری از خدا می افزاید. هر كه بدی كرد، باز گردد و هر كه خطا كرد، توبه كند.

من نخستین پندگیرنده ام و به خدا سوگند، اگر حقْ مرا به بردگی كشد، چون برده می گردم و همچون بنده ای می شوم كه اگر برده بماند، صبر می كند و اگر آزاد شود، سپاس می گزارد.

سپس [ از منبر] فرود آمد و بر همسرش نائله (دختر فرافصه ) وارد شد و مروان بن حكم نیز با او داخل شد و گفت: ای امیر مؤمنان! سخن بگویم، یا ساكت بمانم؟

نائله به او گفت: ساكت شو! به خدا سوگند، اگر سخن بگویی، فریبش می دهی و او را به هلاكت می اندازی. عثمان، خشمگینانه به نائله رو كرد و گفت: تو ساكت شو. مروان! سخن بگو.

مروان گفت: ای امیر مؤمنان! به خدا سوگند، اگر آنچه را گفتی، در حال عزّت و قدرت گفته بودی، همراهی ات می كردم؛ امّا آنچه را گفتی، در حال ناتوانی گفتی، هنگامی كه كار از كار گذشته و چاره ای نمانده بود. پس، توبه بشكن و به خطا اقرار مكن.[3].









    1. تاریخ الطبری:360/4، البدایة و النهایة:172/7، الكامل فی التاریخ:284/2، الجَمَل:191.
    2. تاریخ الطبری:369/4، الكامل فی التاریخ:288/2.
    3. الإمامة و السیاسة:49/1.